وقتی فقط یه دیالوگ ساده گریت میندازه!
توی انیمه مانستر قسمت 18 و دقیقه 15:36 یه مونولوگ هست که خارق العاده هست!
واقعا عمیقه ، یه مرد تقریبا 60 ساله نشسته جلوی یه تلویزیون قدیمی، یه خونه کلاسیک و صدای خش خش تلویزیون توام با یه موسیقی کلاسیک و یه نور سفید که هی کم و زیاد میشه و تمام صورت و پیرهن زرد-کرمی ساده اون رو گرفته یه دست زیر چونشه و همینجوری که اشک تو چشماش جمع شده میگه : باورم نمیشه که بهترین فیلم ها رو زمانی که من جوان بودم ساختند!
این انیمه نکته های عجیبی داره، از صداهای تو سر، آدم های خندونی که از ته دل میخندن ولی خیلی خطرناک تر از اون چیزی هستن که فکر میکنیم
فیلم زیر که براتون گذاشتم از دقیقه 15:25 شروع میشه تا 36 ببینید ولی شاید باورتون نشه! ...
من فکر میکردم، وان پیس، ناروتو، دث نوت، یا خیلی از اینا انیمه های خفنین، حتی یه زمانی فکر میکردم انیمه انگل و انیمه خاطرات سریالی لین یا ارگو پراکسی شاهکارن
یا حتی این اواخر فکر میکردم انیمه شهری که من در ان گمشده ام یا انیمه دث پاراده فوق العاده هستن
یا شهر اشباح و خلاصه قلعه ی متحرک هاول یا حتی مدفن کرم های شبتاب!
ولی حقیقتا هیچ کدوم در حد و اندازه این انیمه نیستن!
وحشت، ترس، قدرت، حقیقت، واقعیت، پول، شهوت، خیلی جالبه که نیاز های ادما وقتی به کمال میرسن بهشون ضربه میزنن
قدرت وقتی کامل میشه کشندست ... نمونش نادر شاه
شهوت همینجور
پول همینجور
ترس همینجور
همه اینا نیازه ولی کمالش! فقط میکشتت!
حتی خنده ی از ته دل یه قاتل ... خوش خنده بودنش! آروم بودنش!
این اواخر احساس میکنم زیادی همه چیز برام سورئاله حتی اگر نباشه!