درود عرض میکنم در این پست قصد دارم از تابلوی نقاشی ای براتون بگم که خب برداشت و هدف پست را میگذارم به عهده خودتان!

منبع این تصویر موزه از وبسایت گوگل آرت اَند کالچر هست که اونجا میتونید با ویویی که در موزه کاپودیمونته ی ایتالیاست هم ببینیدش {کلیک کنید تا به اینجا بروید و بتوانید تصویر را بهتر و با اطلاعات دقیق تاریخی ببینید}

موضوع حائز اهمیت که لازم میدانم در مورد این تابلوی بسیار زیبا بگویم این است که این یک تابلوی بی اسم است! در واقع اسمی که به کار بردم اسمیست که منتقدان به این تابلو داده اند کوری ، کور دیگر را میکشاند (به انگلیسی :‌ The Blind Leading The Blind) اثری که در سال 1568 توسط پیتر بروگل ، یک نقاش هلندی کشیده شد .

این نقاش غالبا به آثارش اسمی نمیداده است چرا که میخواسته که مردم از آن ها پند بگیرند و این تازه اول جذابیت شخصیت این نقاش هلندیست !‌ اکثریت آثار او با مذهب گره خورده است .. و خب این اثر هم طبق گفته بسیاری از سایت ها از بخشی از انجیل است که در آن نوشته شده :‌ *و اگر نابینا پیرو نابینائی دیگر شود، آنگاه هر دو درون گودال خواهند افتاد* که بنده کمی گشتم تا بتوانم دقیقا آدرس این نوشته را در انجیل بیابم تا ببینم درست است یا نه که نتیجه شد این :‌ در کتاب انجیل فصل 15 بخش چیز هایی که انسان را پاک می سازد و بخش 14 که نوشته است :
14) آنها را به حال خودشان بگذارید، آنها کورانی هستند که راهنمای کوران دیگر میباشند و هرگاه کوری راهنمای کور دیگری باشد، هر دو به چاه خواهند افتاد.

درباره اثر :

در این اثر ما شش مرد میبینیم که عصای هم را گرفته اند و به دنبال هم در مسیری اریب شکل و کج به راه افتاده اند کاری به توضیح تخصصی مباحث هنری و نقد هنر و موضوعات هنر های تجسمی و دیگر چیز ها ندارم ... برایم این جالب است ... که در این مسیر کور اول ( که میتوان :‌ راهنما صدایش زد) به گودالی افتاده است ... و جالب تر از آن چهره کور شماره دو است که در آخرین لحظات چهره ای کاملا متعجب به خود گرفته است که چه شده؟! و فقط شک کرده است :‌

چهره متعجب نفر دوم!
چهره متعجب نفر دوم!

اما چرا میگویم فقط شک کرده است؟ چرا که دست چپش هنوز به عصای قبلیست به عبارتی هنوز باور دارد که راه درستی را می رود ... و هنوز خود را در مقامی میبیند که میتواند قبلی را هدایت کند یا شاید باید قبلی را هدایت کند ؟! ...
اما بگذارید برگردیم سر همین تابلوی اول اگر خوب دقت کنیم میبینم که نفر اول عصایی نداشته است ! این به چه معناست؟

من بر این باورم که نداشتن و نکشیدن عصا برای فرد اول که میشود اسمش را همان راهنما به تباهی گذاشت به این دلیل است که شاید عصا اینجا نشان از روشنگری و یا عقل است!
در واقع فرد اول در این تصویر یک فرد بدون مطالعه یا شاید بی شعور (*این فحش نیست به معنای نا آگاه هست) شناخته شود و در واقعیت او نیاز داشته است تا هدایت شود اما برعکس خود هدایت میکند !
فرد سوم و چهارم
فرد سوم و چهارم

اگر به فرد سوم و چهارم نگاه کنیم میبینیم که در یک سراشیبی سرشان را به بالا گرفته اند و به زمین کجی که بر روی آن راه میروند و در واقع میشود گفت مقصدشان روی زمین است نه آسمان اما سرشان را بالا گرفته اند و با آنکه چیزی نمیبینند ... به سمت گودال و سرنوشت شوم خود میروند ! اگر به نفر سوم نگاه کنیم میبینیم که با آن که خیز برداشته است و طبیعتا میتوانیم طبق ساختار و شکل بدنش در تصویر نتیجه بگیریم که حرکتش شتابدار شده و به زودی به زمین میخورد باز سرش به سمت آسمان است و به گونه ای که خود نمیخواهد هیچ کاری کند و گویا حتی نمیخواهد فکر کند و محتاط عمل کند ! در این بحث میتوان شخصیت این فرد را به گونه ای مورد مطالعه قرار داد چرا که ... فردی که بی احتیاط است ، میگوید باور دارم اما شک نمیکند ! سوال نمیکند ، و همواره بی فکر و با سری بالا و چشمانی کور که نشان از کور اندیشی اش دارد به سمت مقصد در حرکت است با احتمال هزار درصد ملزم به باور شده است و خودش چیزی را ندیده است ! به عبارتی فکر میکند مقصدش در آسمان است لازم میدانم در مورد باور بنویسم :

باور به هر چیز ریشه در تجربه های مستقیم و یا غیر مستقیم افراد دارد به عبارتی برای باور داشتن به هر چیزی شما اول تجربه می کنید و سپس به یک مشاهده نسبی به آن قضیه می رسید و بعد از مدتی بار ها و بار ها آن تجربه یا آن مشاهدات برایتان تکرار میشود کم کم یک اصل فکری برایتان ایجاد میشود که میتوان به آن عقیده گفت پس از آن به این مرحله میرسیم که عقایدمان را برای خودمان بازگو کنیم ... این مرحله همان مرحله ایست که افراد فراموشش میکنند و به همین خاطر است فرهنگ های فردی اکثرا دارای نواقص بالای 5٪ هستند که خب این در مجموع یک فاجعه است بگذریم برویم سر وقت عقیده در مرحله ای که عقاید را برای خودمان بازگو میکنیم مثل این است که کتاب تجربه ها و مشاهدات مربوط به آن اصل که عقیده خواندیمش را دوباره نگاه میکنیم و حال باید هر جا که نیاز است سوال بپرسیم و پرسشگری کنیم و از طرفی پس از آن به این نقطه میرسیم که این عقیده ، درست است و بعد از آن این اعتماد به نفس را پیدا میکنیم که به نتایج آن جامه عمل بپوشانیم که بعد از مدتی تبدیل به فرهنگ فردی ما میشود که میتواند تاثیر شگرفی بر افراد دیگری که در دایره زندگیمان هستند بگذارد !

فرد سوم عصا ندارد اما فرد چهارم عصا دارد و جالب است ... با این که میتواند فکر کند و از عصایش خودش استفاده کند دستش را بر شانه فرد سوم گذاشته است و از وسیله ای که برای راه یابیش است استفاده نمیکند که همین نشان از بیخردی واقعی دارد ...

بی خردی ... بی استعدادی ... بی شعوری و ... در واقع زمانی معنا می یابند که شما عقلی برای فکر کردن داری اما نمیکنی پس بی خردی !
شما استعداد داری اما از آن استفاده نمیکنی ... پس بی استعدادی !
شما یک انسان هوشمند هستی !
پس میتوانی با مطالعه به یک آگاهی نسبی برسی اما مطالعه نمیکنی پس بی شعوری.. یا بهتر است بگویم به بی شعوری میرسی!

جالب تر از آن این است که این فرد چهارم عصایش را با کمترین حد از انقباض دستش گرفته است به عبارتی با سر انگشتانش گرفته است یعنی آنچنان که به فرد بدون عصا باور دارد ! آنچنان به فرد بدون فکر و اندیشه جلوییش باور دارد که کم مانده است عقل و هوشش و عصایش را بیندازد ...

و باید یک موضوع را بیان کنم اینجا اگر به مردمی که عصا دارند دقت کنید میبینید که عصایشان را به سمت جلو میگیرند و به زمین میزنند .... اما عجیب است که این فرد عصایش را متمایل به عقب کرده است که میتواند نشان از وابستگیش فرهنگ و تفکرات قدیمی و خرافه پرستی باشد ....
نفر پنجم و ششم
نفر پنجم و ششم

و اما نفر پنجم ، نفر پنجم چشمانش دیده نمیشود و این نشان از زیرکی هنرمند دارد چرا که میتواند این معنا را بدهد که گاهی چیز خارجی ای مثل یک کلاه یا یک پوشش میتواند قدرت تفکر و تعقل را از ما بگیرد و جالب است اگر خوب و به دقت به سینه این فرد نگاه کنید میبینید که گردن بند صلیب به گردن دارد و با توجه به ساختمان کلیسا در پشت آن ... میتوان این نتیجه را گرفت که دروغ های کلیسا و پاپ در واقع همان کلاه هستند ! وگرنه آن گردنبند که نشان از خدا پرستی و دینداری این فرد دارد او را کور نمیکند اما کلیسا و پاپ میتواند دروغ هایی را به خورد این فرد دهد که میتواند نقش کلاه را بازی کند ! و از طرفی کلیسا نتوانسته اس برای این فاجعه در این نقاشی کاری بکند و نگذارد که مردم به این روز نیوفتند که همین نشان از این میدهد که این کلاه با احتمال درصد بالایی به نقش کلیسا و سران آن در کور اندیشی این فرد اشاره می کند !
و از طرفی اگر از زاویه دید این فرد یک خط چین بکشیم به ساختمان نوک تیز میرسد که انگار به آنجا باوری عمیق دارد که باز هم میگویم ملزم به باور شده است !


و در آخر فرد ششم یا آخر را خوب نگاه کنید میبینید که عصایی در دست چپش دارد و عصای فرد جلویی را گرفته است و عصای خودش کنارش است نه به جلو مایل است و نه به عقب به عبارتی دارد میگوید من تازه آمده ام و عصایم را در زمان حال نگه داشتم به عبارتی فقط به حال نگاه میکنم ... و اگر به چشمانش و چرخش سرش نگاه کنید می بینید که انگار تازه کور شده است و دنباله رو فرد کلاهیست ...

میتوان گفت این نشان میدهد که افرادی که در این تصویر میبینیم افرادی هستند که همگی از مراحل و تجربه ای که دیگران به آن رسیده اند گذر میکنند به عبارتی فرد ششم بعد از مدتی کلاه بر سرش میرود و بعد از آن عصایش شل میشود و بعد از آن هم ممکن عصایش را از دست بدهد و مانند نفر سوم با دست بر شانه دیگری به مقصد برود و در آخر هم خیزان و متعجب به گودال بیوفتد و زندگیش تباه شود ! این سیر نشان از عمر هم میدهد ... همه این ها نیاز به زمان دارد .. زمان میخواهد که بچه ای که همه چیز برایش متعجب است و به همه چیز فکر میکند و به دنبال تجربه هست به این مرحله برسد که فکر نکند و دنباله روی دیگری شود ... بنیاد گرایانه فکر کند !
ایدیولوژیک فکر کند !
از خود سوال نپرسد !
خود را کشف نکند !
خود را نفهمد !
نفهمی خود را قبول کند !
باقی افراد را موعظه کند و برای آن ها نقش راهنما را بازی کند !
و نتیجه اش میشود نفر اول بدون عصا که خود را بر حق راهنمایی میبینید و افراد دنباله رو اش را به کیش مرگ و نابودی میکشاند ! واقعا که این اثر یک اثر تمام دوره ایست نه فقط رنسانس و نه فقط قرون وسطی بلکه همه دوره ایست .. چرا که در هر دوره ای افرادی پیدا میشوند که این چنین باشند و اتفاقا دنباله رو هم کم نداشته باشند !و همه چیز را داغون کنند !

تحلیل سریع این عکس و به عبارتی نتیجه !

این اثر در ژانر اثر های مذهبی است و اگر بخواهیم خیلی خیلی سریع تحیلیش کنیم این میشود که :
فرد 6 کلاهی بر سرش گذاشته است و با آن که عصا دارد و آن هم محکم گرفته است سرنوشت خود را به فردی داده است که کلاهش جلوی دیدش را نسبت به مسیر و مقصدش گرفته و عصایش را به فرد عقبی داده است و با دست بر شانه فردی که عصایش به سمت گذشتگان است و دیدش به سمت بالا و باوری عمیق به فردی که عصایش را از دست داده است و به جایش کلاهش را در دست گرفته است که این کلاه و پوشش بر عقلم من را راهنمایی میکند و از طرفی با آن که خیز به سمت نابودی برداشته است هنوز به جلو و مسیرش نگاه نمیکند و به آسمان نگاه میکند و جالب است که همین فرد دستش بر عصای فردیست که با آن که عصا داشت اما افسارش را به دست فردی بی عصا داد تا راهنمایش باشد !
و اما نتیجه چیست؟
چرا همه مرد هستند؟

مرد نشان تکامل یک انسان است نشان خلقی ساده (به نسبت زن :: زن بدنی بسیار پیچیده تر از مرد دارد) اما قوی و کار آمد ... زمانی که فردی قوی هیکل عقلش را از دست بدهد به عبارتی زور دارد و جامعه را به تباهی میکشاند ... مرد نماد قدرت است و قدرت یک انسان هوشمند فقط به زور نیست بلکه به تفکر نیز هست پس اگر مرد تفکرش را از دست بدهد ... به ماهیچه تبدیل میشود و ماهیچه بدون عقل مثل سلاحی مخرب است که همه چیز از جمله ریشه خود را نابود میکند ! به همین خاطر است که از مرد در چنین نقاشی هایی استفاده میشود ! پس بحث را جنسیت زده نکنید که چرا زن را احمق نشان نداده است ! زن در بحث خودش بیان می شود و نقد و مرد هم در بحث خودش نقد میشود هر چیزی در هنر نمادی دارد ... و نماد زیر ساخت ستون های یک جامعه مرد است و سر ستون ها فرزند و بدنه آن نیز زن ! زمانی که تویه مرد سقوط کنی ... زن و فرزند نیز سقوط میکنند و زمانی که زن سقوط کند فرزند نیز سقوط میکند باید گفت زن و مرد و فرزند هستند که یک جامعه را تشکیل میدهند و کافیست یکی سقوط کند تا جامعه به فنا برود!


مرسی که این مقاله رو خوندید درود بر شما ! حتما نظراتتون رو با من در میون بگذارید ... اگر دوست داشتید میتونید در انتشارات هان ! به معنای آگاه باش باشید و پست هاتون رو برای آگاهیی جامعه و دیگر بخش ها بنویسید ... اگر میخواستید نویسنده یا حتی دبیر باشید حتما به من بگویید مرسی !


دیگر آثار این هنرمند را میتوانید در اینجا ببینید :

کلیک کنید ....