ینی یکی نیست یه رمان بنویسه توی این بیانِ لعنتی؟
یه رمان یه داستان حداقل 2 3 قسمتی یه نمایشنامه یه چیزی که بتونم توش غرق شم ...
نمیدونم چرا نمیتونم کتابا رو مثل قبل که میخوام بخونم ... دوست دارم حرفه ای نباشه من عاشق نقص توی کار مبتدی و متوسطم ...
مثل این که میتونم عاشق آدمی باشم که دوست داره تویه یه باغ یا یه فضای آزاد یه دوچرخه، یه کیف ساده، با لباس ساده و موهای ژولیده پولیده
پدال بزنه با خودش زمزمه کنه، وایسه به بالا نگاه کنه از بین برگ ها چکه هایی از نور خورشید رو ببینه و بنویسه و ... از دوباره پا بزنه یکی که زندگی رو توی سادگی خودش با خیالی پیچیده سیر میکنه ...
یکی که نیازی به هواپیما و پول برای جهانگردی نداره یکی که از شهر خودش با یه دوربین شروع میکنه، با یه دفتر یادداشت یکی که دوست داره دفترش رو برداره و بره توی خیابونو داستان مردمی رو بنویسه که فقط راه میرن و چی میخرن و میخورن و میخندن و گریه میکنن...
باید چالشی بزاریم ...