گاهی اوقات !
گاهی اوقات بیماری میتونه مجبورت کنه !
تا حقیقتا رو بگی و همه چیز رو تموم کنی !
واسه کسی که چند بار به مرگ نزدیک شده !
مریضی و زمانی که قبل از مرگ طی میکنه میتونه یه پل خراب به سمت زندگی باشه !
یه پل طنابی ، با طناب هایی پوسیده از خاطرات قدیمی و نوستالژیک !
و تمام تلاشی که روی این پل میکنی !
تازه زیباییه چراغ اون جمله که میگه : "چشماتو باز کن ! تو باید زنده بمونی !"
رو برات روشن تر میکنه ....
تازه میفهمی ، پاییزو که خیلی دوست داشتی ، در واقع مرگ طبیعت بوده و نویدی برای این که بهت بگه که شروعی تازه همیشه هست !
این دو سه سال بیشتر به پاییز و بهار نگاه میکنم !
الان دیگه یه چیزو خوب میدونم !
بهاره هیچ درختی شبیه بهاره قبلی نیست !
حتی پاییزشم !
شبیه قبلی یا حتی بعدی نیست !
اینا بهم نشون میده ، که مریضی یا بیماری یا مرگ و حتی خوده زندگی هم ، همش یه احتماله !
احتمالی که بهت میگه : " تو اشتباهی نکردی ، انتخاب این زندگی دست تو نیست همش یه پیشامده ! "
یکی که همیشه صبح زود بیدار میشه از پنجره بیرون رو نگاه میکنه و به آسمون زل میزنه و اون هوای خنک رو مثل جارو برقی ای که آخرین نفساشو داره میزنه میکشه تویه ریه هاش !
و بعد از یه صبحونه سبک و یه قهوه یا یه چای ، آماده میشه تا مثل همیشه بره سر کار ولی این بار قرار نیست سر کاری در کار باشه !
این بار قراره که قبل از رسیدن به کار از این زندگی خدا حافظی کنه !
آیا اشتباهی رخ داده؟ آیا کاری کرده ؟
نه!
جواب به همین سادگیه !
همونقدر که احتمال زندگی وجود داره ، احتمال مرگ هم وجود داره !
حالا میشه گفت : "همونقدر که زیبایی در زندگی هست ؟ در مرگ هم هست ؟ "
به عبارتی آیا احتمالش وجود داره؟
خب گاهی اوقات نیازه که با چشمات ببینی، تا شاید باور کنی که هر دو میتونن قشنگ باشن !
ولی خب همیشه گلبرگ های نارنجیه در حال مرگ درون خودشونو بیشتر نشون میدن و رگ برگ های ورقلمبیدشون بیشتر نمود میکنه
تا اون گلبرگ های سبز مملو از زندگی!
و همین یه ترس ایجاد میکنه !
شاید به همین خاطره که اونایی که پاشون لبه گوره !
ساکت تر میشن !
شاید از این میترسن که حقیقتا برملا بشه !
هیچکس ، طرف مقابلشو نمیشناسه !
حتی یه مادر ، پسرش یا دخترش رو نمیشناسه !
گاهی اوقات خودمون هم خودمون رو نمیشناسیم!
---
گاهی اوقات یه پرستار به خاطر فرار از چک مالی دستگاهتو قطع میکنه و قبل از این که به مرگ طبیعی بمیری ! تو رو میکشه! (حتی ناجی هم میتونه قاتل باشه!)
تو اشتباهی کردی؟ نه !
همه چیز فقط بر اساس پیشامده !
به همین خاطره که دنیا یه تابع غیر قابل پیشبینی داره و همه چیز رو بر اساس همون تعیین میکنه !
اینجور موقع ها فقط یه چیزی واسم بیشتر از هر چیزی نمود میکنه و اونم اینه که : زندگی در ظاهر زیباست ! در باطنم همینجور اما فقط به یک شرط
به شرط این که باطنش رو در لحظه ببینیم !
چون اگر بهش فکر کنیم کم کم میبینیم ! که یه مرگ قهرمانانه تویه سکانس آخر یه فیلم اونم برای نجات دوستا و خانوادت ، آخرش تبدیل به این میشه که هر چی آرزو داشتی از بین رفته و حالا هم قراره بخش بخش وجودت توی شکم میلیون ها حشره که حتی اسمشونو نمیدونی جا خش کنه و بعد از تجزیه شدن بخشی از این خاکی بشی که همیشه به محض آغشته شدن بهش میگفتی ایش لباسم کثیف شد!
کی باورش میشد ! مرگ طبیعت بتونه اینقدر خوشگل باشه ! عکس از خودم!